از شمارۀ

چه شد که نامه نوشتیم؟

راه‌نگاریiconراه‌نگاریicon

نامه زورش بیشتر بود

نویسنده: شادی اسعدی

زمان مطالعه:7 دقیقه

نامه زورش بیشتر بود

نامه زورش بیشتر بود

سال‌های نوجوانی من شیفته‌ی دانلود کردن بودم. سه‌چهار سالی می‌شد که کامپیوتر داشتیم و حالا دیگر دوران ولگردی‌های فیس‌بوکی و پروژه‌های تحقیقاتی مدرسه درباره‌ی تأثیر گرما بر حل شدن مواد در آب، رمز و راز کوچ پرستوها یا عصیان حضرت موسی در برابر فرعون، سر آمده بود.

 

انگار معلم‌ها هم به حضور کامپیوترها در خانه‌ها عادت کرده بودند و کمتر ما را با تکلیف‌های پژوهشی کم‌اهمیت بمباران می‌کردند. تازه فهمیده بودم که می‌شود آهنگ‌ها و موزیک‌ویدیوها و حتی سریال‌های تلویزیونی را از اینترنت برداشت و برای همیشه در گوشه‌ای از کامپیوتر نگه داشت تا هر زمان هوس شنیدن و دیدنشان را می‌کردم، به سراغشان بروم. احتمالاً از همان‌جا بود که عادت ذخیره‌سازی برای روز مبادا در من شکل گرفت. آن روزها هنوز دیدن سریال‌های تلویزیونی از سرم نیفتاده بود و علاوه بر دنبال کردن تکرار سریال‌ها، به محض این‌که قسمت‌های پخش‌شده در سایت‌ها قابل دانلود می‌شد، شاخک‌هایم تیز می‌شد و بعد از یک انتظار فلاکت‌بار برای اتصال مودم دایال‌آپ قدیمی‌مان، می‌پریدم توی سایت ستاره‌دار و اپیزود جدید را دانلود می‌کردم. کارنامه‌ام هم می‌شود گفت درخشان است: «ساختمان پزشکان» برای صبح روزهای تعطیل به همراه ظرف چیپس و پفک هندی، «شمس‌العماره» برای عصرهایی که باید از انبوه تکالیف و پرسش‌های کلاس‌های فردا به دنیایی رومانتیک و دراماتیک پناه می‌آوردم، و «وضعیت سفید» برای شب‌ها چون ترجیح می‌دادم شب‌ها قصه‌ی شلوغ‌تر و پرحادثه‌تری را دنبال کنم.

 

هم‌زمان علاقه‌ام به موزیک‌های پاپ غربی و آسیایی بیشتر می‌شد و این وسط، دوره‌ای بود که علاقه‌مندی‌های متناقضم با هم تلاقی داشتند و دنیای دانلودهایم پر ازدحام‌تر می‌شد. از مدرسه می‌آمدم و لباس‌ها را درنیاورده، فایل‌ها را می‌گذاشتم برای دانلود که مبادا ناهارم که تمام شد، هنوز چیزی برای دیدن نداشته باشم. هرازگاهی هم می‌آمدم و سرعت دانلودها را چک می‌کردم تا مطمئن شوم اینترنت شل و وارفته‌مان دارد کارش را خوب انجام می‌دهد. خیلی وقت‌ها به اواسط ماه نرسیده، شارژ نتمان تمام می‌شد و خب، طبیعتاً همه‌ی تقصیرها هم گردن تنها آدمی می‌افتاد که بلد بود رسِ اینترنت را تا آخرین کیلوبایت باقی‌مانده بکشد. چندبار اولش بابا چیزی نمی‌گفت و احتمالاً نمی‌خواست از معدود لذت‌های کودکانه‌ام هم دست بکشم. از یک جایی به بعد، دیگر حریف شارژ کردن اینترنت نمی‌شد. می‌افتاد سرِ این‌که «بس است دیگر، این آخرین بار بود که پول به دانلودهای تو دادم.» من اما لج‌بازتر از این حرف‌ها بودم؛ خواهش و درخواست کردن برازنده‌ی من نبود. از ذخیره‌هایم برای روزهای مانده تا اول ماه استفاده می‌کردم و آن‌قدر می‌ماندم بدون اینترنت تا شاید خودشان دلشان به رحم بیاید و من را به سرِ کارم برگردانند. اما به دو روز نکشیده، کاغذی برمی‌داشتم و نامه‌ای می‌نوشتم از ظلم‌های کوچک و بزرگی که در حقم کرده بود و این‌که چرا نباید لذت‌های کوچک زندگی‌ام را از من دریغ کند. آخر نامه هم، برای این‌که نرم شدنِ متظاهرانه‌اش را نرم‌تر کنم، قول گول‌زننده‌ای می‌دادم که از این به بعد اعتیادم به دانلود کردن را مهار می‌کنم. ضمیمه: شادی اسعدی همیشه سر قول‌های مکتوب‌شده‌اش می‌ماند. حالا باید نامه را جایی می‌گذاشتم که در سریع‌ترین زمان ممکن آن را ببیند و من را از این بیچارگی بیرون بکشد.

 

نامه‌ها نجات‌دهندگان من از موقعیت‌های سخت بودند. مهم نبود در آن‌ها چه‌قدر مامان یا بابا را بابت بدرفتاری‌های گاه‌وبیگاه‌شان ملامت می‌کردم و ناگفته‌هایم را توی صورت مخاطب‌های خاصم می‌زدم؛ من با نامه‌هایم باز هم پیروز میدان بودم. اگر نامه‌ها نبودند و قرار بود خودم به تنهایی و رودررو از پس ماجراهای مضطرب‌کننده و جدال‌آمیزم بر بیایم، به ثانیه‌ی اول نکشیده بغض راه گلویم را می‌بست، زبانم را می‌برید و بی‌کفایتی و بی‌عرضگی پنهان‌شده‌ام پشت نامه‌ها را لو می‌داد. من بدون نامه‌ها هیچ چیز نبودم؛ نامه‌ها احساسات سرکوب‌شده‌ام را برمی‌انگیختند، من را برای رویارویی با موجودات ترسناک اطرافم آماده می‌کردند و بعد، هلم می‌دادند به جلو برای یک جنگ از پیش پیروز شده.

 

نامه‌نوشتن برای من ابزار فرار کردن از گفت‌وگوهای چهره‌به‌چهره بود؛ گفت‌وگوهایی که می‌خواست از سطح عبور کند و فرامتن زندگی‌ام را هدف قرار دهد، گفت‌وگوهایی که می‌خواست عمق بودنم را تهدید کند. من آدم گفتن از عمق‌ها نبودم؛ این نامه‌ها بودند که به جای من سخن می‌گفتند. نامه‌ها ضربات را قوی‌تر وارد می‌کردند، انگار مشت‌های من بدون نامه‌ها زخمی می‌شدند، خونشان جاری می‌شد و از زدن ضربه‌ی بعد تمرد می‌کردند.

 

سنم که بالاتر رفت و سروکارم به کتاب‌ها که افتاد، دیدم که نامه‌ها کارکردهای متفاوتی برای آدم‌های بسیاری داشته‌اند. چخوف پزشکی بود مبتلا به سل که مجبور بود برای درمان بیماری از اولگا دور بماند. نامه‌ها جایی بود که او می‌توانست درباره‌ی رابطه‌شان رویاپردازی کند و بنویسد: «امشب رویای تو را دیدم اما کی تو را در واقعیت خواهم دید؟» در هر حال، شاید اگر آدم‌ها هیچ‌وقت از هم دور نمی‌ماندند، نامه‌ها هم خلق نمی‌شدند. برای من که نامه‌ها را همیشه قدرتمندتر از خودم می‌دیدم، سخت است قبول کردن این حقیقت که نامه‌ها زنده بودنشان را مدیون ما هستند. گاهی اوقات هم نامه‌ها فضایی می‌شدند که چخوف از تئاتری‌هایی که نمایش‌نامه‌هایش را به روی صحنه برده بودند بنالد و البته کمی هم از تجربه‌ی بیماری بگوید. کلمه‌هایی که در نامه‌ها می‌خواند، روزهای بیشتری او را زنده نگه داشت؛ مثل جایی که دانچنکو برایش نوشت: «باغ آلبالویت کاملاً ضروری است، نه تنها برای تئاتر بلکه در کل برای ادبیات. مطمئنم که پایان آواز تو، پایان زندگی ادبی و معنوی من خواهد بود... در هر حال بودن تو ضروری‌ست.» خب، شاید درست‌ترش این باشد که بگویم نامه‌ها زنده بودنشان را مدیون ما هستند و ما هم زنده‌ایم چون نامه‌ها را داریم.

 

در نگاه اهل ادبیات، نامه‌های و. نه‌گات که در گوشه‌ای از اتاق زیرشیروانی پیدا شده بود و از جویدن‌های موش‌ها جان سالم به در برده بود، جایی بود که می‌توانست در آن فوت‌وفن نویسندگی‌اش را به رخ بکشد. اما برای خود او تنها منظور و مقصود، جین ماری کاکس بود؛ برای او نامه جایی بود که به مدت چهار سال به جین یادآوری کند که عاشقش هستم و تمام عمر عاشقش خواهم ماند، برای نشان دادن به فرزندانمان وقتی شروع می‌کنند به دانستن این‌که در دنیایی که بعضی ابلهان آن را جهنم می‌نامند، چه چیزهایی از همه مهم‌تر است. نامه‌ها خاطرات و. نه‌گات را از رابطه‌ای عاشقانه زنده نگه داشتند؛ نامه‌ها یادشان ماند حتی اگر او بعدها چیزهایی را فراموش کرده بود.

 

اگر نامه‌ها در کودکی و نوجوانی‌ام تنها ابزاری برای ارتباط با آدم‌ها بودند، حالا آن‌ها را نوعی از ادبیات می‌بینم که به تنهایی و فارغ از هر کارکردی ارزشمند است؛ پنجره‌ای است برای ورود به زندگی‌هایی دیگر، چراکه در نامه‌ها آدم‌ها بیشتر روی خودشان تأکید می‌کنند، بیشتر دست می‌گذارند روی واقعی‌ترین و پیچیده‌ترین تجربیات و احساسات، و خواندن از چیزهایی که واقعی‌تر است همیشه لذتی دیگر دارد.

 

دیگر نگران تمام شدن شارژ اینترنتَم نیستم؛ چندین سال است که اینترنت نامحدود می‌خریم و با این حال، دیگر وقتی هم برای دانلودهای پی‌درپی ندارم. سرشلوغی‌های بزرگسالی اجازه‌ی فراغتِ تماشای سریال‌های کهنه یا شنیدن موزیک‌های تازه‌منتشرشده را نمی‌دهد؛ اگر هم می‌داد، دیگر من آدمی نیستم که «مسافران» دانلود کنم یا «آوریل لاوین» بشنوم. البته بعد از سال‌ها هنوز هم چیزهایی می‌نویسم که شاید بشود اسمش را گذاشت نامه؛ گاهی به خاطر ارزش درمانی و تخلیه‌ی عاطفی، گاهی به عادت قدیمی برای فرار از حرف زدن‌های رودررو، و البته بیشتر برای حفظ چیزهایی که به تنهایی از پس اندوختن‌شان برنمی‌آیم.

 

این شماره برای همه‌ی آن‌هایی‌ست که لابه‌لای تجربه‌های زیسته‌شان نشانی از نامه‌نگاری پیدا می‌شود. در این شماره ما درباره‌ی دیدگاه‌مان نسبت به نامه گفتیم، مفهومی شخصی از آن ساختیم و کمی هم به نامه‌هایی از آدم‌هایی شناخته‌شده در سطح تاریخ ادبیات و هنر پرداختیم. ما در این شمار به سراغ نامه‌نگاری رفتیم تا بگوییم چیزهایی باارزش بودند که حالا جایشان خالی‌ست یا حداقل نقش‌شان در زندگی‌مان کم‌رنگ‌تر است. اما نامه‌ها از این دست نیستند. نامه‌ها موجوداتی زنده هستند که برخلاف نگارندگانشان، زندگانی ابدی دارند و همیشه پررنگ‌اند، اثربخش‌اند و وجودشان جاودانه‌ست، حتی اگر ما آن‌ها را نبینیم و نخوانیم. خواندن صد و نهمین شماره از «وقایع اتفاقیه» را به همه‌ی کسانی که توقف در دنیای نامه‌ها را دلخواه و لذت‌بخش می‌دانند، پیشنهاد می‌کنم.

شادی اسعدی
شادی اسعدی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.